سفارش تبلیغ
صبا ویژن
<

<!-- Begin WebGozar.com Poll code --> language="javascript" src=" href='http://WebGozar.com/c.aspx?id=1122070&t=poll">script'>http://WebGozar.com/c.aspx?id=1122070&t=poll"> <!-- End WebGozar.com Poll code -->
تابستان 1384 - به نام خدا

 

این بار 9878سلام به همه کسانی که این مطلب رو میخونن. وای کم کم داره بازدید شما عزیزان به 1000 میرسه.عرض کنم از کلیه دوستان عزیز که توی این 1-2 ماه وبلاگ منو دیدن بسیار ممنوم و خیلی خیلی از همه کسایی که نظر دادن متشکرم و دست یکایکشون رو می بوسم. اینم از بوس

در عرض این چند ماه یعنی از دی تا الان خیلی دنبال یه کار اینترنتی گشتم . پیدا کردم و اونو انجام دادم. اتفاقاً چند نفر رو هم با همین وبلاگم زیر گروه خودم کردم ولی به نظر میاد فایده نداره. خب ما دیگه از پی تو کلیک و اینجور قضایا دست کشیدیم. اما یک کار جدید اینترنتی پیدا کردم که ایرانیه . می خام براش یه وبلاگم درست کنم. اون کار هم فرهنگی هم ایرانی. توی اون هفته ماجراشو براتون می نویسم...

اما این دفعه خاطره ای که از باغ نوشته بودم یکی از دوستای خوب به نام خاطره گفته بود چه جوری 16 تا چایی می خوری؟؟؟؟ ولی واقعاً  من هر ماه شاید به زور 2 تا چایی می خورم ولی خب آدم بعد از 1 سال که میره باغ باید شیطونی کنه. این بار یه شیطونی هایی کردم که وای وای اگه یه روز پدر بزگم بفهمه که البته طبیعی که هیچوقت نمیفهمه.... ولی خب دیگه باید با سن بالا ساخت.

باغ پدر بزرگم 10 سال پیش در اوج بود . اون موقعی که درختای زرد آلو پر بود از زردآلو های رسیده و شیرین . پر بود از کلی درخت گوجه سبز که هر کدوم از درختاش کلی گوجه سبز داشتن. وای چه حالی میداد اون موقع ها... پر سیب هزار نوع سیب مختلف که این پدربزگ من برا هر کدمش یه اسم گذشته بود

ولی الان باغ به جز گلابی،توت سیاه،توت سفید،زالزالک، و البته گردو چیز دیگه ای نداره......

بزارید به چند تا شیطونی هایی که این بار کردم به شما بگم.....

این دفه پدر بزرگم مرغ ها رو درست کرده بود و رفت چوب ببره. مرغ ها رو گذشت پهلوی من. منم که توی سیخ کردن جوجه کباب استادم( کلاً آشپزی من 1 هستش.خانوم خونه دارم یه جورایی) شروع کردم سیخ کنم. این کسی که این مرغ ها رو تکه کرده بود نمیدونم چرا اینقدر ناوارد بوده. همه مرغ ها رو با استخون تیکه کرده بود. واه واه واه. پدر دستم در اومد تا تونستم اونا رو به سیخ بگیرم. پدر بزرگم آتیش رو روشن کرده بود

 و من هم از فرصت استفاده کردم و یکی از سیخ ها رو برداشتم و رفتم رو آتیش گرفتم . وای بوی جوجه کباب بلند شد. پدر بزرگم با جوبا اومد و من مجبور شدم سیخ رو پشت سرم قایم کنم و مثل همیشه که پدربزگم رو میبینم بگم هه. وای سیخ خیلی داغ بود داشتم میسوختم که پدر بزگم گفت آقا مهدی انگار دارن کباب میپزن

گفتم رعیتان . گفت بله اینها همش 24 ساعت شبانه روز میان تو باغ از باغ غارت می کنن بعدش میرن کباب می خورن  یه سری تکون داد و رفت منم بقیه سیخ رو پختم و این بار برای اولین بار از توی سیخ خوردم. وای آدم چه حالی میده از توی سیخ بخوره. حتماً امتحان کنید...

یکی دیگه از خرابکاری هایی که قبلاً کردم این بود که  پلاستیک مینداختم توی آتیش به پدربزرکم میگفتم حاج آقا اینا رعیتها هستند همین طور کباب درست می کنند..

یه بار من و برادرم رفته بودیم باغ می خواستیم بیشتر بمونیم ولی از قرار معلوم پدربزگم عجله داشت و می خواست زودتر بره. من و برادرم نیشستیم کلی فکر کردیم تا مغزمون رو به کار بندازیم و فهمیدیم که باید یه وسیله رو گم کنیم تا بیشتر بمونیم. ما هم بادبزن رو انداختیم بالای درخت . پدر بزرگم بعد از چند دقیقه  فهمید که باد بزن بالای درخته و خودش شلوارش رو در اورد و رفت بالای درخت و باد بزن رو پیدا کرد.

ولی از اون جایی که ما پلیدتر از این حرفاییم  این بار اره رو یه جایی انداختیم که دستش بهش نرسید و ما تا  9 شب اونجا موندیم.


نظرات شما ()

موضوعات یادداشت

سلام سلام سلام هزارتا سلام به هر نفر که این مطلب رومیخونه!!!!!!!!!!!!!!
باز هم امروز یکی از اون روزهای خاطره انگیزی بود که به دور از شهر سپری شد.
شهری که تاریخی هستش ولی کم کم دود اون رو هم مانند تهران داره آلوده میکنه.

اصفهان امروز برای من حال دیگری داشت. آدم وقتی از شهر دوره حس میکنه که از تمام اضطراب هایی که در روز داره رها میشه. مثلاً خود من هیچوقت برای امتحان اضطراب ندارم ولی یه اضطراب های الکی دارم مثلاً اضطراب دارم که امروز اون موقعی که  در اینترنت قرار دارم تلفن قطع باشه یا کارت اینترنت گیر بده. خب خود اینا برای آدم ضرر داره.

کلاً هر نوع اضطرابی ضرر داره ولی امروز روزی بود که بدون اضطراب سپری شد و به آخراش رسیدم.هر وقت میخام برم باغ جوّ منو میگیره و شب قبلش خوابم نمیبره. دیشب ساعت 4:40 از خواب بیدار شدم و تا صبح خوابم نبرد ولی امروز ساعت 8:12 یا این حدودا بود که پدر بزرگم با ماشین بسیار رویاییش که هیچوقت اونو عوض نمیکنه اومد دنبال من و برادرم که بزنیم برای یه باغ حسابی. فکر کنم 9 صبح توی باغ بودیم. چه بوی دل انگیزی، چه هوای سردی( و چه بوی خرابکاری گوسفند) و از همه جالبتر اینکه توی باغ امروز من مثلاً رژیم داشتم!!! ولی از قضا یا یه چیزی توی این مایه ها امروز یه روز خوردنی وار برام حساب شد! امروز تا ساعت 11:30 و این حدودا چوب جمع کردیم برای آتیش ایول عجب آتیشی بود فکر کنم یزره با آتیش جهنم فاصله داشت. امروز 2 تا مرغ رو  جوجه کباب کردیم که البته نصفیش زیاد اومد ولی خب دیگه با سن بالا باید ساخت(ما که میسازیم!) اما قبلش یه هندونه خوشمزه هم خوردیم. وقتی ناهارمون تموم شد ساعت 1 بود

یک بعد از ظهر یا همون ظهر اما امروز من 3 تا سوسیس پنیری روی آتیش خوردم. وای وقتی سوسیس پنیری روی آتیش درست بشه پنیرش میاد بیرون چه حالی میده. خیلی خوشمزس فقط یزره نمکش زیاده.به نظر  من بهترین سوسیس دنیا متعلق به شرکت دمس شیراز هستش. خب امروز زیاد چایی نخوردم فقط 6 تا. رکوردی که من دارم 16 تا هستش عوضش فکر کنم 3 لیتر یا بیشتر آب خوردم و یزره هم خربزه. البته گردوهای باغ که از سال قبل بود هم شاید 30 یا 20 تا خوردم که باز هم به پای رکوردهای قبلی من نمیرسه.

برگشت ما از باغ تا خونه حدوداً 32 دقیقه طول کشید. ولی پدر بزرگم خیلی صبوره با 87 سال و یا یه چیزی تو این مایه ها،  این هم عکس 16 سال پیشش رو گذشتم که جشن تولد

1 سالگی من بود ولی من هر وقت به باغ میرم خیلی دوست دارم آهنگهای باخ رو گوش بدم و برای امروز هم 2 تا آهنگ باخ رو که به صورت فا یل MIDI بوده رو با تغییراتی که در ساز ها دادم براتون گذاشتم که در پایان روی دانلود اونها کلیک کنید. اگر فکر میکنید این خاطره قابل نظر دادن هست لطفاً نظر بدید . و همچنین  اینم وبلاگ خاطره که امیدوارم ازش استفاده رو ببرید....

 

 

آهنگ باخ1

اهنگ باخ2

 

     Image hosted by Photobucket.com

نظرات شما ()

موضوعات یادداشت

 

 زندگی چقدر قشنگه. توی تابستون به این گرمی بشینی و پاهاتو دراز کنی یه هندونه ای طالبی چیزی داشته باشی و بشینی فیلم های شبکه 2 رو ببینی(چیزی که هاشمی میگه)

ولی واقعاً زندگی خیلی هیجان داره. کسایی که بازی  GTA رو بازی کردن  از اینکه توی این بازی خیلی کارا میتونن بکنن واقعاً در تعجبن. ولی خب توی زندگی واقعی 1000ها برابر میشه کارای بیشتری کرد چیزای جالبی توی زندگی هست. جالب ترین چیزی که اخیراً من پی بردم کشیده شدن عده زیادی از دخترا به مردهایی که سنشون یزره بالاتره.یعنی چی؟ عرض  میکنم. دخترایی که 14-15 سالشونه به طرف مردهایی کشیده میشن که بین 25 تا 30 سالشونه. همچنین پسرایی که بین 15 تا 18 سالشونه به طرف دخترایی کشیده میشن که بین 20 تا 30 سالشونه!!!!!!!!!!!!
این ریشه موضوع چیه؟

اگه شما فهمیدید موضوع چیه منو هم خبر کنید.

 

 

 

نظرات شما ()

موضوعات یادداشت

سلام به همه دوستان عزیز دوستانی که همه میدونن که چقدر دوست داریم به بلاگ من بیان و قدم رنجه بفرمایین و از این جور چیزا!!!!

 عرض کنم مطلبی رو با عنوان عشق اینترنتی خوندم که میخام بزارم و البته کلی کار روش انجام دادم. قسمتیش رو میزارم .ولی البته این عشق اینترنتی خب توی ایران خیلی خوبه. برای اینکه ایرانه دیگه و توی ایران داره جا میفته با امید به اینکه همه عاشقا به عشقشون برسن و ما هم یزره بخندیم توجه شماعزیزان رو به این مطلب جلب می کنم.

 

 

تموم زندگی پر از دروغه                     هیچ کسی هیچ کسی رو دوست نداره

دوست دارم عاشقتم شعاره                انگاری دوست داشتن مثل خیاره

این روزا دخترا فراری میشن             بنز نشد سوار گاری میشن

دختره تازه اول بلوغه                      دلش شبیه ترمینال شلوغه

هر کی واسش بوق میزنه هل میشه      تمام اعضاء تنش شل میشه! 

اول میگه جواب ندم رد میشه             بعداً میگه جواب ندم بد میشه!
وامیسه زل میزنه تو چشماش            میگه چشاتو در میارم از جاش

خم میشه بند کفششو ببنده                زیر زیرکی یه نیگا کنه بخنده

ور میره ور میره ور میره                نره خر انگاری حوصلش داره سر میره

خلاصه عاشق شدن آسون شده          دلبرکا فت و فراوون شده

عشقا شده اینترنتی ایمیلی                مجنون نشسته چت کنه با لیلی

چت میکنن چت میکنن میخندن          یه ریز برای همدیگه میبندن

لیلی میگه ننم اهل ونیزه                  سوفیا لورن تو خونمون کنیزه!

دوستان عزیز به دلایل امنیتی این شعر رو با یسری تغییرات از خودم و یه سری جاهاش  که بیمزه بود تغییر دادم البته ادامه شعر کاملاً بیمزه بود و ممکنه که مشکل برام درست بشه پس بهتره چیزی نگم چون خودمم عاشقم

 

 

نظرات شما ()

موضوعات یادداشت

سلام امروز می خام در مورد خدا بنویسم خدایی که خیلی عزیزه. خدایی که خیلی مهربونه و خدایی که را و چاره همه ماها پیش اونه. خدا یکیه ولی کسایی که اونو دوست دارن خیلی خیلی بیشترن. کسایی که خدارا

واقعاً دوست دارن خیلی زیادن. من خودم جزء یکی از اونهایی هستم که واقعاً خدا رو دوست دارم.

ناامید نمیشم. گر چه بعضی وقتها یه چیزایی گفتم.

خدا رو فراموش نکنید. خدا از اون بالا ما رو داره میبینه. خدا بهترین چیزیه که هست. خدا ما رو آفریده

خدا خداست. امروز برای چندمین بار فهمیدم خدا منو میبینه. امروز برای چندمین بار فهمیدم خدا منو

دوست داره. من امروز یه قسم دروغ خوردم. خدایا منو ببخش خواهش می کنم و وقتی که می خواستم

یه کار مهم انجام بدم خدا بود که کامپیوترم رو ریست کرد.2بار روشنش کردم ولی روشن نشد. خدایا

منو ببخش واسه همه کارایی که کردم. وقتی اینو گفتم دستم رو روی کلید پاور بردم و با امید به خدا

کامپیوتر رو روشن کردم. خدایا تو همه بنده هاتو دوست دارین حتی منو. من به عنوان کوچکترین آدم

ازت تشکر می کنم. خدا شما وجود داری من شما رو باور می کنم. تو بهترین کاملترین و مهمتر از همه

آفریدگار ما هستی. من قول میدم که دیگه هیچوقت دروغ نگم. و هیچوقت قسم الکی نخورم چون مطمئنم

خدا منو داره میبینه. خدا رو احساس می کنم. خدا دوست دارم


نظرات شما ()

موضوعات یادداشت
<      1   2   3   4      >
وبلاگ من

: موضوعات


: جستجو

با سرعتی بی نظیر
متنیاداشت و پیام را بکاوید!


بازدیدکنندگان
49940

بازدید امروز
3

لینک به من
تابستان 1384 - به نام خدا

حضور و غیاب

لوگوی دوستان

دوستان
سحر جون
سکوت عشق!
آیینه اندیشه
نرم افزارهای کاربردی
تو عاشقانه ترین نام!(سحر)
عمو جون صمد
داستان زندگی
مطالبی از زبان دکتر اسد شکرانی

اشتراک
 

آرشیو

طراح قالب